«اینکه عمیقاً دوستت بدارند به تو نیرو میدهد، اما اگر عمیقاً کسی را دوست بداری جرات مییابی.»
لائو تزو
جرات، نبود ترس نیست.
جرات این است که ترس را احساس کنی و با این حال دست به اقدام بزنی.
اما اگر به جای احساس ترس، احساس اعتمادبهنفس و جرات میداشتی چه؟
اگر زندگیات را با شوقوذوق و بیباکی بیشتری میزیستی و از چالشهایت، نه در جهت ویرانیات بلکه برای آبادانی خود بهره میبردی چه؟
جرات یعنی اینکه با ترسهایت روبرو شوی، و هنگامی که کار به مشکل بر خورد از پا نایستی و دوباره پیشروی را آغاز کنی.
جرات یعنی ترس را یک لقمه چپه کنی.
در کتاب درودگر: داستانی دربارهی بزرگترین راهبردهای موفقیت، جان گوردون داستان مردی به نام مایکل را میگوید که یاد میگیرد جسور بودن و روبرو شدن با ترس یعنی چه.
فرق کار در جسارت است
نبود جرات است که فرق بین زیستن زندگیات و زیستن رویاهایت را تعیین میکند.
از درودگر: داستانی دربارهی بزرگترین راهبردهای موفقیت:
در حال رانندگی به سوی خانه، تنها واژهای که فکرش را به خود اختصاص داده بود واژهی جرات بود. دوستش اروین مک مانوس یک بار به او گفته بود که جرات همان فرقی است که بین رویای زندگی دلخواه و زیستن آن زندگی رویایی وجود دارد. اما وقتی مایکل دلش را جستجو میکرد، چندان احساس پرجرات بودن نمیکرد.
مرا بر اساس موفقیتهایم مورد قضاوت قرار ندهید
جرات به معنی موفقیت نیست. بلکه یعنی دوباره پا شدن پس از زمین خوردن.
از درودگر: داستانی دربارهی بزرگترین راهبردهای موفقیت:
یاد یکی از گفتههای نلسون ماندلا افتاد که:
«مرا بر اساس موفقیتهایم مورد قضاوت قرار ندهید، بلکه ملاک داوریتان این باشد که چند بار زمین خوردم و باز پا شدم.»
مایکل دریافت که اینهمه مدت داشت به خودش گوش میکرد، و میپنداشت که تنها چیز مهم نتیجهی موفقیتآمیز است، اما حالا فهمید آنچه که مهمتر از همه چیز است از زمین برخواستن و بازیابی خود پس از هر شکست است.
زندگی کوتاهتر از آن است که بخواهی آن را در ترس سپری کنی
اگر در ترس زندگی کنی، زندگی از چنگت در میرود.
از درودگر: داستانی دربارهی بزرگترین راهبردهای موفقیت:
مشتهایش را گره کرد و به خودش گفت، «جرات داشته باش.» ترس یک بار او را زمین زد، اما دیگر نه. زندگی کوتاهتر از آن است که آدم نخواهد رویاهایش را دنبال کند. در حالی که به درون آینهی خودرو نگاه میکرد فریاد کشید، «زندگی کوتاهتر از آن است که آدم بخواهد در ترس سپری کند.» میخواست نه فقط به خاطر خودش، بلکه به خاطر خانوادهاش و هر کسی که به او ایمان داشت جرات داشته باشد.
او جسور، مهربان، و با ملاحظه بود
اگر در کارهایتان جرات و جسارت به خرج دهید، از خود میراتی بر جای خواهید گذاشت.
از درودگر: داستانی دربارهی بزرگترین راهبردهای موفقیت:
میدانست در آینده بچههایش از او داستانها نقل خواهند کرد، و دلش میخواست بگویند او جسور، مهربان، و با ملاحظه بود. میخواست آنها بدانند که او برای موفق شدن حاضر به شکست خوردن بود. میدانست که زندگیاش و درسهایی که بچههایش از او یاد میگیرند بزرگترین میراثی خواهد بود که برایشان بر جای میگذاشت، و به هیچ وجه نمیخواست میراثی از ترس و بزدلی بر جای بگذارد.
تنها آنهایی که جرات دارند، موفق به آفرینش میشوند
انتقاد کار آسانی است. وارد گود شدن است که جرات میخواهد.
از درودگر: داستانی دربارهی بزرگترین راهبردهای موفقیت:
وقتی همان اول با اعتقاد در پی رویاهایشان دست به حرکت زدند تصمیم گرفتند نقشه دومی نداشته باشند، وگرنه دست برداشتن کار بسیار آسانی میشد. گزینهی دیگری نبود. درست است که خانوادههای شان از آنها انتقاد میکردند، اما آنها میگفتند انتقاد از همه بر میآید و تنها آدمهای پرجراتند که دست به خلق چیزی میزنند.
زندگی رویاییات را بیافرین، یا در این تقلا از پا بیافت
آیا داری زندگی رویاهایت را میآفرینی و آن را زندگی میکنی؟
از درودگر: داستانی دربارهی بزرگترین راهبردهای موفقیت:
اکنون سر یک دوراهی قرار داشت: بگذارد شکست او را تعریف کند و منتقدینش حرف خود را به کرسی بنشانند، یا اینکه جراتش معرف او باشد؟ راه دیگری وجود نداشت. یا با جرات به آفرینش زندگی رویاییاش دست میزد، و یا در این تقلا از پا میافتاد.
همچنان به پیش برو
از درودگر: داستانی دربارهی بزرگترین راهبردهای موفقیت:
وارد خانه شد و یکراست به اتاق خواب بچه ها رفت تا پیغامی را روی وایتبردهایشان بنویسد. شاید آنچه را که داشت مینوشت اکنون به خوبی نمیفهمیدند، اما او عقیده داشت با گذشت زمان این پیام اثر خوبی رویشان خواهد گذاشت:
«اگر هنگام روبرویی با بزرگترین ترسها و چالشهایت همچنان با جرات به پیش بروی، چالشی نیست که بتواند تو را متوقف کند. جرات داشته باش.»
همانگونه که والت دیزنی گفت، «همهی رویاهایمان میتوانند به واقعیت بدل شوند، اگر جرات دنبالکردنشان را داشته باشیم.»
آیا داری با جرات در پی رویاهایت میروی؟